معماران جوان

داشتنت ماضـی بود... آنهــم بعــــــید.....!!

معماران جوان

داشتنت ماضـی بود... آنهــم بعــــــید.....!!

خانه دادگستری و ایستگاه پلیس از مایر

خانه دادگستری و ایستگاه پلیس از مایر


بقیه در ادامه مطلب!

کوه های اطراف الهام بخش بافت و فرم های بتنی این مرکز مدنی و ایستگاه پلیس در مستیا -گرجستان- هستند که توسط شرکت آلمانی جی مایر اچ طراحی شده . چهار شش ضلعی نامتقارن ، ارتفاع دو طبقه مرکز مدنی را با نام خانه دادگستری به وجود می آورد که ورودی های شفاف در دو گوشه خود دارد . ایستگاه پلیس پنج طبقه در نزدیکی آن چهره ای نامتناسب دارد که به سمت جاده ای در کنار خود خم می شود . حفره هایی با شکل حباب از شیشه های شفاف در میان نمای بتنی این ساختمان ، پنجره هایی ایجاد می کند که در سراسر اتاق ها و طبقات مختلف کشیده می شوند .

خانه دادگستری و ایستگاه پلیس از مایر

خانه دادگستری و ایستگاه پلیس از مایر

خانه دادگستری و ایستگاه پلیس از مایر

خانه دادگستری و ایستگاه پلیس از مایر

خانه دادگستری و ایستگاه پلیس از مایر

خانه دادگستری و ایستگاه پلیس از مایر

خانه دادگستری و ایستگاه پلیس از مایر

خانه دادگستری و ایستگاه پلیس از مایر

خانه دادگستری و ایستگاه پلیس از مایر

خانه دادگستری و ایستگاه پلیس از مایر


نظرات 1 + ارسال نظر
رحمت 1 - اردیبهشت‌ماه - 1391 ساعت 08:53 http://rahmat14.blogfa.com

سفر کردم به هر شهری دویدم ...........چو شهر عشق من شهری ندیدم

ندانستم از اول قدر آن شهر ..............زنادانی بسی غربت کشیدم

رها کردم چنان شکر ستانی .............چو حیوان هر گیاهی می چریدم

بغیر عشق آواز دهل بود .................هر آوازی که در عالم شنیدم

از آن بانگ دهل از عالم کل .............بدین دنیای فانی اوفتیدم

از آن باده که لطف و خنده بخشد ........چو گل، بی حلق و بی لب می چشیدم

ندا آمد زعشق: ای جان سفر کن..........که من محنت سرایی آفریدم

بسی گفتم: که من آنجا نخواهم! .......... بسی نالیدم وجامه دریدم!

چنان اکنون زرفتن می گریزم ........... از آنجا آمدن هم می رمیدم

بگفت ای جان برو هرجا که باشی .......که من نزدیک چون حبل الوریدم

فسون کرد و مرا بس عشوه ها داد........فسون و عشوه او را خریدم

فسون او جهان را بر جهاند ..............که باشم من، کی من، خود ناپدیدم

زراهم برد و آنگاهم به ره کرد .......... گر از ره می نرفتم می رهیدم

بگویم چون رسی آنجا و لیکن ............قلم بشکست چون اینجا رسیدم

چه گویم؟ مرده بودم بی تو مطلق ........خدا از نو دگر بار آفریدم

زهجران وغریبی باز گشتم .............. دگر باره بدین دولت رسیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد